صبح برق قطع شد و با خاموش شدن کولر گازی تو اتاقم سکوت همه جا رو گرفت
چون خواب بودم متوجه نشدم چه ساعتی بود خودم میگم یه 10مینی بود
که با روشن شدن کولر گازی متوجه شدم برقا وصل شدن با چشم خواب آلود یه نیم نگاه به گوشیم انداختم ساعت8/30بود پس هنوز زود بود که بیدار شم دوباره گرفتم خوابیدم و به خواب عمیقی رفتم خواب دیدم
سر کلاس درس نشستم و معلم داشت درس میداد خودمو میدیدم یه مانتو شلوار و مقنعه توسی تنم بود
از تو کنج کلاس داشتم خودمو سر نیمکتی که نشسته بودم میدیدم انگاری روحم داشت منو تماشا میکرد
معلم اسممو صدا زد که سوالی که پرسید و جواب بدم منم چون بلدش نبودم داشتم سکته میکردم که یهوی برق رفت و کلاس تاریک شد هیچکی حرف نمیزد و سکوت بود و سکوت تند تند نفس میکشیدم و عرق کرده بودم
که صدای صلوات شنیدم و همه داشتن میگفتن انقدر بی قرار مامانش بود آخرش خیلی زود رفت پیشش
هر کاری میکردم منم صلوات بفرستم نمیتونستم فقط تند تند نفس میکشیدم و عرق میکردم روی صورتم یه سردی رو حس کردم که داشت تکونم میداد و صدام میکرد خاله خاله یه دست کوچیک رو گونه ام حس کردم داره همه جا روشن میشه قلبم آروم میزنه چشامو باز کردم اطرافمو نگاه کردم تو اتاقم بودم و ستایش کنار تختم داشت بیدارم میکرد تبلتو بهش بدم خیسه عرق بودم برقم نبود پتو رو زدم کنارو یه نفس عمیق کشیدم صلوت فرستادم نگاه ساعتم کردم 11ظهر بود خیلی خواب سنگینی بود الان که دارم تایپشم میکنم و یادم میاد منو به فکر برد که به چه دلیل این خواب رو دیدم !